به هوای تو من تو خیال خودم بی تو پرسه زدم
منو برد به همان شبی که به چشای تو زل میزدم
من به دنیای تو با این احساس ناب عادت کردم عادت کردم
بعد از آن شب سرد هر نگاه تو را عبادت کردم
آه که نبودت به من آتش جان زد سوختم از این عشق که تو را بی وفا کرد
من شدم آن کس که روم پی مستی قلب مرا تو شکستی ...
دل به تو دادم که غمم برهانی نشوی تو همان کس که به درد بکشانی
کاش که شود باز که یه روز تو بیایی و بمانی ...
حال که دگر که مرا تو نخواهی تو بگو چه کنم که هوایت برهد ز سرم
تو ندانی که خود که تمام منی تو همانی که من نتوانم از یاد ببرم
بعد از آن همه زخم که به جان من افتاد تو به تسکینه دل یار دگر بودی
من به جان بخریدم که بمیرم و اما برسی به کسی که به آن دل داده بودی
دل داده بودی دل داده بودی ...
آه که نبودت به من آتش جان زد سوختم از این عشق که تو را بی وفا کرد
من شدم آن کس که روم پی مستی قلب مرا تو شکستی ...
دل به تو دادم که غمم برهانی نشوی تو همان کس که به درد بکشانی
کاش که شود باز که یه روز تو بیایی و بمانی ...

اخیراً توسط

0 نظرات
    نظری یافت نشد

:: / ::
::
/ ::

صف